کد مطلب:313408 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:206

خال رخ زیبای وی بر عالمی آذر زند


امشب به كاخ مرتضی ماهی پدیدار آمده

ماهی كه پیش نور وی خورشید و مه تار آمده



ماهی كه بر حسن رخش صدها خریدار آمده

ای طالب دیدار مه هنگام دیدار آمده



افلاكیانش سر به سر حیران رخسار آمده

كو نور بخش عالم و، هم نور الأنوار آمده





[ صفحه 139]





لطف خداوندی به ما همواره و دائم بود

خاصه كه روز مولد ماه ماه بنی هاشم بود



بر یاری دین نبی حق خواست یاور پرورد

وز بهر صفین و جمل فرخنده افسر پرورد



یا بهر جنگ نهروان یكتا غضنفر پرورد

یا آنكه بهر كربلا سردار لشگر پرورد



بهر حسین ام البنین نیكو برادر پرورد

باید چنان فرزند را این گونه مادر پرورد



زینرو فروغ طلعتش تابید بر خلق جهان

وز نوگل رخسار وی، گشتی جهان رشگ جنان



چون آفتاب حیدری تابید بر ام البنین

آن سان كه از نیسان شدی اندر صدف در ثمین



ماه بنی هاشم عیان گردید از آن مه جبین

تا آنكه گردد حامی دین خداوند مبین



بهر حسین بن علی حق پرورد یار و معین

چونان كه بودی مرتضی بر مصطفی یار و قرین



بر گو به ماه آسمان بنا رخ خود را نهان

زیرا كه گشته در جهان ماه بنی هاشم عیان



از دامن ام البنین ماهی سرد آورده برون

نی نی، كه از خورشید و مه والاتر آورده برون



ایزد ز كان مكرمت خوش گوهر آورده برون

وز آستین مرتضی دستی برآورده برون



گوئی ز صلب حیدری حق حیدر آورده برون

بهر صفوف مشركین او صفدر آورده برون



بر گو به بوسفیانیان میر و علمدار آمده

بر یاری دین خدا یكتا مددكار آمده



نور جبینش طعنه بر خورشید گردون فر زند

خال رخ زیبای وی بر عالمی آذر زند



هم نرگس شهلای او آتش به خشك و تر زند

هم بر دل خصمان خود مژگان وی خنجر زند



قدش چو طوبای جنان، لبخند بر كوثر زند

باب الحوائج درگهش، خوش آن كه بر آن در زند



دست یداللهی وی حلال مشكلهاستی

تحت لوای حضرتش دنیا و مافیهاستی



چون مرتضی قنداقه ی عباس را در برگرفت

گفتا فلك: بر دست خود، مهری مه انور گرفت!



یا از گلستان شرف وی لاله ی احمر گرفت

چونان كه گفتی مصطفی بر دست خود حیدر گرفت



بوسه به دستانش زد و از دیدگان گوهر گرفت

زان ماجرا غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت





[ صفحه 140]





گفتا مگر عیبی بود در این دو دست نازنین؟!

شه گفت نی در كربلا گردد جدا از ظلم و كین!



آری كه خود این دستها باید علمداری كند

در راه سبط مصطفی از جان وفاداری كند



بهر رواج دین حق دفع ستمكاری كند

از قتل قوم مشركین سیلاب خون جاری كند



بر حفظ ناموس خدا نیكو فداكاری كند

تا از حریم شاه دین آن سان نگهداری كند



آن دم فداكاری وی مقبول و مستحسن شود

كو همچو جعفر، عم خود، دستش جدا از تن شود



آه از دمی كو شد جدا دستش كنار علقمه

واندر میان مشركین افتاد شور و همهمه



بنهاد بر زانوی خود رأسش عزیز فاطمه

آن پور زهرا كو بدی عرش خدا را قائمه



با دیده ی گریان بیان می كرد شه این زمزمه

كامشب بخوابد دشمنت، بی ترس و بیم و واهمه



لیكن به چشم خواهرت ره نیست دیگر خواب را

و از ماتم خود سوختی دل (آهی) بی تاب را